درباره این عکس بگم که من جای پدر و مادر بچه بودم، میذاشتم بره بیرون و در را روش قفل نمیکردم. چون اصلا خوشم نمیاد پسرم تو خونه بزرگ بشه و دوست دارم حداقل نصف روز را تو کوچه بگذرونه یعنی یه چیزی تو مایه های این. خصوصا اینکه از وجنات این طفل و دری که خودش را بش چسبونده برمیاد که هیچ تفریحی در خونه نداره. امیدوارم پدر و مادر این کودک دست از این لجبازی هاشون بردارند و به نصیحتهای برادرانه یک شخصی که اتفاقا بیست سالش هم شده گوش بدن...
+ دقیقا همچین عنوانی را میتونید در کوچه های بغلیمون بخونید.
+ جسارت کردم عنوان این هفته را کمی تغییر دادم که بگم آدم جسوری هستم
اصولا:دی
۱. در دنیای واقعی خواندن را به نوشتن ترجیح میدم طوری که خیلی کم میشه قلم و کاغذی به دست بگیرم و مطلبی را بنویسم، ولی در دنیای مجازی ترجیح میدهم بنویسم تا اینکه بخوانم. و این بی ربط نیست به اینکه اسم وبلاگم را مکتوب گذاشتم.
۲. دلم خیلی تنگ شده. دلم برا خیلی ها تنگ شده، خصوصا اونهای که یار غار من بودند. دوستانی که در تلو تلو های اول همراهیم کردند. حالا شاید از بین اون بیست یا سی نفر اول، یکی دو نفر باقی مونده باشند. راستشو بخوای به نظرم کسی نمیتونه جای اون اصحاب اولین را بگیره. خیلی دلم براشون تنگ شده، همشون. خیلی دلم گرفته (-_-)
+ این ته فعالیت فرهنگی_سیاسی اپوزیسیون حال حاضر هستش
+ در جامعه دینی اساس حرکتها باید بر پایه محبت باشه نه نفرت!