قبل از این که نظریه دویدگی بدست شما کشف شود میدانستم تو به بیماری فجیعی دچار شده ای ولی نمیدانستم نامش چیست! ممنون که به دادمان رسیدی!
خیلی فلانی. با این خبر دادنت ( این حرف رو همون موقع هم بهت گفتم)
راستی باز هم چرا بنویس تا شاید دویدگیت کمتر بشه
[ناخوش][عصبانی]
این کامنت (خصوصی) یکی از رفقای قدیمی منه. چند روز پیش برام گذاشتش. منو این آقا از دوران کودکی با هم بودیم. من اونو خوب میشناسم. اونم منو خوب میشناسه. ولی اصولا بین منو دوستام حرف مفت زیاد رد و بدل میشه! بخاطر همین یه نیشخندی زدمو ولش کردم. تا اینکه دیروز آقا سیاوش اومدو بم گفت: آقای پریده! (پریدگی نوعی دویدگی است) شب قدر چه ربطی به وبلاگ سر نزدن داره! اینجا بود که یه چیزی تو وجودم منو قلقک داد! و این شک زهر ماریو تو دلم انداخت که نکنه راست بگه! بدجوری منو برد تو فکر!  آخه واقعا ممکنه که منم به دویدگی مبتلا باشم!
دیشب که شب قدر بود رفتم بالای تپه های حصیر آباد (به سبک عطا تو فیلم زیر هشت) با خدا حرفیدم!
     خداجون!!!
نکنه من واقعا دویدگی داشته باشم! دارم؟
من دویدگی دارم؟
دارم یا نه؟!
ندارم؟
ندارم!
ندارم.
خدای مهربون من دویدگی ندارم! آره! من دویدگی ندارم.
تو همون حال و هوا بودم و هی ضجه میزدم که خداجون من دویدگی دارم یا نه! که یه دفه حس کردم یه دست خسته و دربو داغونی رو شونم افتاد! با ترس و لرز آروم آروم سرمو چرخوندم!
وای خدای من! این کیه دیگه!
          ـ از قیافه که خیلی شبیه من بود ـ
هوی! دستت کثیفتو بردار! کی هستی؟ چی می خوای؟
- اولا هوی به دمبت! ثانیا حیوون! چرا داد میزنی! خدا که از دستت فرار نکرده! صداتو هر جا که باشی میشنوه! منم که یه متر بیشتر ازت دور نیستم! پس با منم درست حرف بزن که من مثل خدا مهربون نیستم! یهو دیدی جلو بندی قیافتو اوردم پایین!
من همون وجدانتم! بیشعور!!
وجدان من! پس آقای وجدان این چه ریخیته برا خودت درست کردی! تو که به معتادهای مشعلی بیشتر شبیهی تا من!
همه جا آروم بود و هیچ بادی نمی وزید.
ـ نگاه کن با من اینطور حرف نزن! اعصاب معصاب ندارم! اومدم یه سری حرفا رو بت بگم بعد برگردم بخوابم! پس خوب گوش بده! با منم کل کل نکن! نگاه کن علی آقا دقیقا حق با اون دوستته! تو به نوعی دویدگی مزمن مبتلا هستی که خودتم حاضر نیستی قبول کنی! باور نداری! پس اون چی بود قضیه رسوندن خبر مرگ به یه بدبخت بیچارست! چرا یهو به سرت زد رفتی وبلاگتو عوضیدی؟ بعد چرا دست از پا درازتر برگشتی!؟ اسم اون گافی که تو اون پستت زدی رو چی بذارم خوبه! چرا هر مدت به مدت وبلاگت میره تو کما؟ هان! مثلا من خرم باورم شد تو معنوی هستی! بقیه هم از صفاشون اینطور باور کردن! ولی سر خدا که نمیتونی کلاه بذاری! خدا که میدونه تو چه جونوری هستی! پس اون چه مسخره بازیه که اومدیو گفتی تا بعد شبای قدر! شب قدر چه ربطی به وبلاگت داره احمق!
اینجا چند تا سرفه کرد، آروم آروم سرشو بلند کرد. یه لحظه تو چشمام خیره شد. من مات و مبهوت بودم. چشمامش یه برق مشکوکی زد! دل تو دلم نبود. شستم خبر دار شد که یه خبریه. چند لحظه مکث کرد! اون با یه نیشخند به چشمام زل زده بود. ومن با یه ترس عجیبی نگاهشو جواب دادم...
 ـ نه اینطور نمیشه!
 (تو دستش یه پرونده بود که عکس من گوشش خوابیده بود! اوردش بالا...)
ـ بگم؟
بگم؟!  
 پروندتو رو کنم؟ اینایی که ذکرشون گذشت رو همه میدونستن! بگم تو چه موجود موزیکالی هستی ! بگم قضیه اس ام اس بازیاتو! بگم کامپیوتر دبیرستان رو چکار کردی؟! بگم تو پیش دانشگاهی باقر ...؟ بگم چطور تو درس انگلیسی قبول شدی؟  بگم چندتا نظر رو تایید نکردی!؟ بگم داستان اون موتوره رو؟ موتور آرشو میگم!  بگم امسال تو کنکور ...
طگشششششش....
دست من تا ارتفاع 3 متری زمین بالا رفت! اونقدر با قدرت بر چونه وجدانم خوابید که گردنش از سمت راست به چپ دو تا پیچ خورد! 6 متر اونور تر مثل لواشک رو زمین پهن شد! به سبک فیلمای هندی پریدم و جفت پا رفتم تو شکمش! چشماش از حدقه زدن بیرون! تمام تنم میلرزید! از دهنش خون کثیفی خارج شد!
پاهام میلرزیدن! دیگه نمیتونستن وزنمو تحمل کنن! دو زانو کنار نعشه نیم جون وجدانم نشستم! دستام به کمکم اومدن تا نذارن منم رو زمین ولو شم. کف دستام را رو زمین گذاشتم و مثل دلشکسته ها سرمو پایین اوردم. تند تند نفس میکشیدم! ولی اون آروم آروم نفس میکشید! اون آروم آروم دوباره بام حرف زد و منم وحشت زده گوش میدادم...
ـ علی! ممنون که منو راحت کردی. دیگه از این زندگی ... اهم اهم... دیگه از این زندگی خسته شده بودم! تمامشو خوابیدم وهیچ کاری برات نکردم. اهم ....اهم... فقط باور کن تو دویدگی داری ... تو ...
 اون آروم آروم به حرفاش ادامه میداد و منم آروم آروم باورم میشد حرفاش رو. اون آروم آروم نفس میکشید! و من آروم آروم شونه هام میلرزید. من آروم آروم چشمامو میبستم و اون آروم آروم داشت جون میداد! منم آروم آروم اشکام ریخت! و اون آروم آروم خون از دهنش خارج میشد. اون آروم آروم (از شدت درد) پاهاش رو رو زمین میکشید و من میدیدم که آروم آروم برگه های پروندم رو نسیم ملایم هوا ـ از اون هواهایی که فقط تو این شبای خاص می وزه ـ به خارج شهر میبرد.
اون آروم آروم جون داد و منم داشتم صدای فرشته ها ـ که تو شب قدر نازل شده بودن و باید تقدیر یک ساله آدما رو میبستن ـ  رو میشنیدم، که آروم آروم داشتن به حالم میخندیدن...
____________________$$$$___$$$$
__________________$$$$$$$_$$$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$
_____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$
__$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
__$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$
__$$$_$$_$$$$$$$$___________$$$$
_$$$$$_$$$$$$$$$$$___________$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$$
$_$$$$$$__$$$$$$$$$
$_$$$$$$___$$$$$$$$
_$$$$$$$$$__$$$$$$$
$_$$$$$$$$___$$$$$$
$$_$$$$$$$$___$$$$$
$$$_$$$$$$$$__$$$$$$
_$$$_$$$$$$$$$_$$$$$
$$$$$ __$$$$$$$$_$$$$
$$$$$$$ __$$$$$$$$$__$
$_$_$$$$$__$$$$$$$$$_$$$$
$$$__$$$$$__$$_$$$$$$$_$$$$
$$$$$$_$$__$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$$
_$$$__$$_$$________$$$$$$$$$$$
_$$$_$$_____________$$$$$$$$$$
_$$_$$______________$$$$$$$$$$
_$$$$________________$$$$$$$$$$
_$$$$________________$$$$$$$$$$
__$$$_________________$$$$$$$$$
$_____________________$$$$$$$$$
$____________________$$$$$$$$$$
$___________________$$$$$$$$$$$
$____________________$$$$$$$$$__$$$$$
$___________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________________$$$$$__$$$$$$$$

(شرکت تو نظر سنجی یادتون نره!!!)