تیتراژ آغازین: حدود ۲۰ کودک شاد و سرزنده در این سفر حسین را همراهی می کنند. در مسیر سرگرم بازی اند. شوخی و خنده بر لبان همه جاری بود. و بیش از همه دیدن شگفتی ها طبیعت در مسیر خستگی سفر را ازتنشان خارج میکرد.

          سکانس اولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لوکیشن: خیمه بزرگ ساعت 25 شب...

شات اول: نشستی صمیمی و عاشقانه که تاریخ به خود ندیده بود. همه آرام و با نشاط گردهم نشسته اند. حسین گفت فردا هر که با من بماند یا شهید می شود و یا اسیر، حاضرین لبخندی زدند و اشک ذوق در چشمانشان نمایان شد. حسین گفت هر که میخواهد برود از تاریکی شب استفاده کند که من بیعتم را از همه برداشتم. لبخند بر لب همه خشکید و اشک از چشمانشان جاری شد.

          سکانس دومـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لوکیشن: صحرای کربلا، جمعیت سپاه یزید بین 30 تا 200 هزار نفر. و در مقابلشان 145 نفر

شات دوم: سپاه حسین در چند حمله شکست میخورد. عده زیادی به شهادت میرسند. وقتی که همه باور کردند که راهی برای نجات جان حسین نیست برای پیشمرگی حسین سبقت میگرفتند. در این بین مادری پسر نوجوانش را آورده و با عجز و التماس از حسین میخاهد به او اجازه جهاد دهد. حسین که راهی نمیبیند میپذیرد. نوجوان وارد میدان میشود. رجز میخواند: امیری حسین و نعم الامیر...

برداشت: عاطفه و محبت حسین بی نظیر بود. علی اکبر تشنه و خسته بازمیگردد و طلب آب می کند. و حسین که آب ندارد لبهای فرزند 28 ساله اش را می بوسد. صحنه ای که شاید هیچ جوانی به این سن از پدرش ندیده باشد.

برداشت: حماسه سرایی عباس، عباس! مردی که در شجاعت سرآمد بود. او دانشمندی بود که به مرد جنگی شهره بود. ولی در طول داستان کربلا کوچکترین انتقاد و حتاتر پیشنهادی هم به روش حسین بن علی نداشت. او به ولایت الهی امامش ایمان داشت. حالا قرار است وارد کاروزار شود. چند شب است خواب به چشمانش نیامده. و زودتر از دیگران لب به آب نزده. اکنون در معرکه است و میخواهد آبی به کودکان حسین برساند. در مبارزه دست راستش را از دست میدهد فی البداهه شعری بر زبانش جاری می شود؛ والله ان قطعتومو یمینی ... " به این میگویند ذوق هنری"

شات سوم: مهمترین دغدغه سپاه یزید بعد از کشتن حسین به دست آوردن غنائم جنگی است. برای غارت به خیمه های حسین حمله ور شدند. در این حال اولین چیزی که به ذهن هر موجودی میرسد این است که از دستشان فرار کند. ولی هیچ یک از کودکان و بانوان حرم حرکتی نمیکنند تا زینب از امامش که در بستر بیماری است کسب تکلیف کند؛ پاسخ می آید علیکن بالفرار... "انگار ولایتمداری در گوشت و پوستشان حل شده است"

شات آخر: ذوالجناح به پشت خیمه ها می رود، اشک در چشمانش نمایان است. سرش را بر سنگ میزند. این اسب آموزش دیده است. به فردی که سوارش می شود وفادار است، سرش را به زمین میکوبد و شاید هم میگوید: من ننداختمش زمین... ساعتی دیگر جان میدهد.

تیتراژ پایانی: کاروان اسرا بعد از یک سال و اندی (و به روایتی چهل روز) به مدینه بازمیگردند. تصویر کودکانی که در این سفر نمره انظباطشان بیشتر از ۲۰ بود عجیب است. فقط چهار کودک باقی مانده به نظر می آید ده سال پیرتر شده اند.

قضی الامر

یجور دیگه: اولین راویان کربلا که مقتل ها از زبان اونها نوشته شده از سپاه یزید بودند. و این ها همیشه به دنبال خطایی بودند. که از کاروان حسین در تاریخ ثبت کنند. مثلا کودکی نافرمانی کنه و یا به کسی جسارت کنند. ولی ما رایت الا جمیلا برای همه بوده حتی دشمنان حسین

به یه زبون دیگه: اسلام بوسیله پیامبر اعظم حادث شد و بوسیله حسین بن علی تا پایان تاریخ ماندگار شد. میخواهید دین شیعیان را بشناسید داستان کربلا را بخوانید. هر چه که پیامبر بوسیله وحی به زبانش جاری شد حسین عملیش را در تاریخ ثبت کرد. کربلا نمایشگاه عملی اسلام است. هر چه میخواهید در داستان کوتاه کربلا پیدا می شود، از حج تا جهاد، از امر به معروف تا نهی از منکر، از نماز تا روزه، از عشق تا گذشت تا تعقل و دور اندیشی. از ولایتمداری تا مهربانی و محبت به همدیگر، از تولی تا تبری، از توبه تا بخشش، از جنگ آوری و شجاعت تا معنویت و شب زنده داریو تا غیرت اسلامی، از وفاداری تا امانتداری و تا تمام خصلت های پاک انسانی. باز هم به من میگویی در هزار و چهارصد سال پیش به دنبال چه میگردم؟ باز هم میگویی افرادی که آرمانهای حسین را لگد مال میکنند را مظلوم بدانم و برایشان جانفشانی کنم؟

هیهات من الذله...