وبلاگ علی سواری

یادداشت، گزارش، تحلیل و روزمره‌نویسی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

مصاحبه های علکی

 حدود ده سال پیش برای اولین بار در یکی از مساجد اهواز معتکف شدم. روز دوم اعتکاف صدا و سیمای خوزستان وارد مسجد شد تا با معتکفین مصاحبه کنه. وقتی وارد مسجد شدند من داشتم قرآن میخوندم. از اونجایی که تیپ و ظاهر خیلی جذابی داشتم و از نظر سنی کوچکترین معتکف بودم مجری بلافاصله اومد طرف من. از من پرسید که هدفت از اعتکاف در مسجد چیه! حقیقتش هر چقد فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید! خلاصه خود اون مجری صدا و سیما بهم گفت بگم "اومدم اینجا تا با خدا بودن را بهتر احساس کنم و به خدا نزدیک تر بشم" همینو تحویلش دادم! مادرم بعد واسم تعریف کرد مصاحبه من و بقیه معتکفین در شبکه استانی پخش شد و کلی بخاطرم ذوق کرد

+ و حالا بعد از سالها دوباره... البته این بار میدونم واسه چی میخوام معتکف بشم.
۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

وسایل نقلیه

در طول این سالهای گهرباری که از عمرم گذشت هیچوقت هوس نکردم ماشین بابام (یا لااقل موتور داداشم!) را بگیرم و ببینم رانندگی چه مزه ای داره. در ده سالی که ماشین داریم یک بار هم پشت فرمون ننشستم. نمیدونم ایراد از منه یا از این وسایل نقلیه؟

+ عجب افتخاری!
۰۲ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۲۵ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

این روزها...

قبل از هرچیز میخواهم اعتراف کنم بلد نیستم با واژه های رنگارنگ بازی کنم. میخواهم اعتراف کنم هوا اینجا سرد است. میخواهم خودم را رسوا نکنم ولی نمیشود. نمیشود از چیزی نوشت که جرئت نوشتن را از آدم میگیرد. میخواهم اعتراف کنم که چه در اینجا و چه هر جای دیگر خجالت میکشم اعتراف کنم. بس است دیگر، زیادی اعتراف کردم./ خوشبحال بعضی ها... چه ساده از احساس خود سخن میگویند. اصلا در سردر وبلاگشان تصویر یک قلب میگذارند. و یا شاید هم دخترکی در آغوش یک کفتار پیر! و اسمش را میگذارند عشق./ علی این روزها چه ساده دلت میگیرد. ردش را میتوانم از امیر بگیرم که همین چند روز پیش دیدمش و هنوز خودم هم نفهمیدم چه جفایی در حق این دل کرد. یا آرشی که بیشتر از مرگ محمد از من اشک گرفت. بگذار امین احمق نفهمد که در نبودش من هم بغض کردم. حالا که که با این طعنه ها دلت آرام میگیرد ای تهمت ها مرا دریابید! دیگر نه تو و نه هم مسلکانت شایسته دلتنگی نیستید. ولی وقتی دیدم سیاوش هم ترجیح داده که دیگر نباشد، بیشتر دلم گرفت./
+ علی... این روزها چه ساده دلت میگیرد. هر چند که بهتر است به کسی نگویم که دل داری.
+ تیراژ را میبندم چرا که بدون مجوز چاپ میشود.
+ هر لحظه امکان دارد این مطلب حذف شود. خب دل است دیگر! منطق سرش نمیشود.
۱۴ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

جناب پدر

آقای پدر قربون اون اخمهای همیشگیت برم. یعنی خدای ناکرده ما فرزند شماییم و اینا... حالا خوبه بهشت هم زیر پای شما نیست و اینجوریه و گرنه وای به حال ما میشد. باباجان یه نیم نگاهی هم وضعیت ما هم بکن. هرچی هم که ازت بخوایم هم که نه میاری و حرف هم حرف شماست دیگه ولی اینجور که دیگه نداشتیم دیگه یعنی واید دمت گرم؟ حالا من نمیخوام همه چیز رو شفاف سازی کنم ولی دیگه بیخیالی تا چه حد! آخه کجا دیدید بعد یه عمر باباهه ندونه رشته بچش ریاضیه!

+ خارج از شوخی کلا به نظر من نود درصد بچه ها از وظیفه پدری پدرشون ناراضی اند و به حق هم ناراضی اند و همچنین نود درصد مادرها از وظیفه فرزندی فرزندانشون ناراضی اند و به حق ناراضی اند. (چی گفتم:دی)
+ جدیدا بلاگفا امکانی داده که بتونیم رو نوشته هامون برچسب بزنیم حالا ببینید چه جنگولک بازیها که در نمیاریم دلتون آب:دی
۱۲ دی ۹۰ ، ۰۹:۱۰ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری