+ خوشا به حالت مرد...
+ خوشا به حالت مرد...
لبخند میزنی چون میبینی منطقی نیست ریسک کنی و به دانشگاه بروی چرا که در مسیر برگشت معلوم نیست اتوبوسی گیر بیاوری پس راه را کج میکنی به سمت منزل و تصمیم میگیری یکی دو کیلومتر تا منزل را پیاده روی کنی.
در بین مسیر با خود فکر میکنی آن همه پولی که ابتدای ماه داشتی چگونه به یکباره تمام شد؟ که ناگهان دوستی جلوی پایت میایستد، با یک ماشین آنچنانی. کل ذوق میکند که تو را بعد از مدتها دیده است و اصرار میکند که تو را به منزلت برساند ولو به قیمت اینکه راهش دور شود.
سوار میشوی. از خود میگوید و از تو میپرسد. و تو میگویی و میشنوی. از خاطرات تلخ و شیرین. چند دقیقهای سکوت میکنی، بیرون را نگاه میکنی و خاطراتت را مرور میکنی.. پنج سال پیش... بعد از آن همه جفا در حق تو از تو چهارصد تومن قرض میخواهد و تو به او میدهی. بعد از دو سال پولت را پس میدهد آن هم نه تمام و کمال... بگذریم.
میگوید خودش را مدیون تو میداند. و منتظر فرصتی است که جبران کند. ولی چیزی در وجود تو اجازه نمیدهد تو لب از لب بگشایی. از چیزی که از آن بیزاری، قرض!
شب به مسجد میروی که نماز بخوانی. که دوست دیگری را میبینی. یادش میآید که ده هزار تومنی به تو بدهکار است. پول را به تو میدهد و تو با خونسردی تمام نیمی از این پول ناچیز را صرف خرید شارژ میکنی که مبادا واتس اپت تعطیل شود! و قاه قاه میخندی به ریش خودت و این همه بیپولی و بیخیال!
طبق معمول گذرت به مغازه صمیمی ترنی دوستت میخورد. از همه چیز سخن میگویی و باز هم نمیتوانی لب از لب بگشایی، نه اینکه نخواهی! چیزی در وجودت نمیگذارد بگشایی. و تو همچنان به این چیز احترام میگذاری و کوچکش نمیکنی.
ملالی نیست! راههای کمتر از ۳ کیلومتر را پیاده روی میکنی و ما بقی را اتوبوس سوار میشوی! تا موعدهای مقرر برسد. و طلبهایت را پرداخت کنند، طلبهایی که هر کدامشان کافی است برای چند ماه دیگر تو.
آن چیزی که در وجود توست خوش است، و تو هم خوشی به خوشی او، و خوشحالی که مستمندی از بین تمام آدمها همچنان تو را انتخاب میکند برای درخواست کمک، یک پانصد تومنی را سوا میکنی و به او میدهی! و خیالت نیست که نداری، و این تنها برایت مهم است که هیچ کس بویی نبرد. حتی نزدیکترین آدمها، حتی پدر و مادر!
روزها میگذرد و تو همچنان گزینه صبر را روی میز گذاشتهای، تا اینکه به خود میآیی و میبینی فرصت رو به پایان است، ترس اینکه مبادا به آرزویت نرسی تمام گفتمانت را تغییر میدهد، گزینه دیگری برایت باقی نمیماند، نه روی آن را داری که طلبهایت را پیش از موعد مقرر طلب کنی و نه روی آن داری ظاهرسازی را تغییر دهی. باید پول قرض کنی! چرا که موضوع فرق کرده است، موضوعی که به قدری مهم و ارزشمند است که معصوم هم در این شرایط توصیه به قرض کردهاند، خدایا میشود از این آرزو گذشت؟
حالا پیش چه کسی بروی؟ به خود میآیی و میبینی نزدیکترین آدمها دورترین گزینههای تو هستند، نمیدانی چرا ولی مطمئنی نمیتوانی در این موضوع با آنها سخن بگویی.
و به یکباره فردی به خاطرت میآید، فردی که هیچ حقی گردن او نداری، تاکنون هیچ لطفی به او نداشتی، ولی دوستش داری، فردی که خاکیترین فرد در نظر توست، بیاندازه صاف و ساده، فردی که نه به ذهنت میرسید روزی از او پول قرض کنی و نه قطعا به ذهن خودش، اما به قدری احساس نداری و راحتی با او میکنی که انگار دیگر کس دیگری در این دنیا برای در میان گذاشتن این مشکل با او داشته باشی!
مثل همیشه با پررویی تمام و بدون هیچ ان و منی به او سخن میگویی...
+ این داستان ادامه دارد!اصلا فرض بگیریم واقعا اسیدپاش یک فرد مومن و مذهبی بوده که هدفش امر به معروف بوده! آیا این دلیل میشود یک موضوع ارزشمند به نام امر به معروف و نهی از منکر را زیر پا له کنیم؟ آیا این دلیل می شود که یک قشر را متهم کنیم و به آنها حمله کنیم؟ آیا منطق شما همیشه اینگونه است!؟ مثلا اگر معلمی تخلف کرد تمام معلمین را زیر سوال میبرید؟
این حقیقت وقتی تلختر به نظر میرسد که میبینم برخورد دشمنانمان را با داعش که رسما ادعای اسلام خواهی دارد به عنوان یک گروه تروریسی است و نه مسلمان. مثلا اوباما رسما اعلام می کند: «داعش نماینده هیچ دینی نیست، [چرا که] اکثریت قریب به اتفاق قربانیان آنها مسلمانان هستند». دقیقا این مطلب را با داخل می توان ربط داد. چگونه میشود برخی از هموطنان ما معرفتشان از رییس جمهور نامرد آمریکا کمتر بشود و اسیدپاشان را بدون هیچ مدرکی آمران به معروف بدانند و بعد این قشر را و مفهوم ارزشمند امر به معروف و نهی از منکر را زیر سوال ببرند نمیدانم!
سوال اصلی من این است، این هموطنان بی معرفت واقعا دلشان به حال آن دختران مصدوم سوخته؟ من گمان نمیکنم. برای این مدعای خود شواهدی دارم. بخوانید؛
در زمانهای زندگی میکنیم که هر کس برای منافع خود میجنگد، ولو به قیمت زیر پا گذاشتن اخلاق و قانون، در میان مردمی که بسیاریشان همه دیگر را له میکنند تا به خواستههای خود برسند. در این بین جوانانی در اهواز، تهران، قم، شیراز و... برای دفاع از ناموس این مملکت تا پای مرگ میروند. برخی کشته و برخی به شدت مجروح می شوند. اتفاقا به آنها آمران به معروف میگویند. برای داغ کدامینشان فریاد وااسلاما سردادند؟ آیا این ها آدم نبودند؟ آیا از نظر آنها این گذشت و فداکاری ارزشی نداشت؟ آیا خون این جوانان مهم نبود؟
هر از چندگاهی میبینیم شهدایی را از سوریه و عراق می آورند. این شهدا در راه مبارزه با داعشیان خون دادند. برای کدامینشان فریاد واحسرتا سردادند؟ برای سردار سلیمانی که آبروی کشور ماست که در مقابل تروریست ها می جنگد و کی و کجا قلم فرسایی کردید؟
نه!
به والله این ها دروغگویان روزگارند.
نه ارزشی برای گذشت و فرداکاری قائلند، نه ارزشی برای ظلم ستیزی و عدالتخواهی و نه ارزشی برای جان انسانها. این ها منافقانی هستند که ارزشهای اخلاقیشان را منافعشان مشخص می کند. اینها کسانی هستند که دنیایشان آخرتشان است. اینها را خوب بشناسیم. و مبادا تحت تاثیر سخنان این یاوه گویان قرار بگیریم که جز گمراهی بهرهای نخواهیم برد.
الف: سخن از گناه دیگران که غیبت نام گرفته اگر واقعیت داشته باشد گناهی است که به نقل از روایات با گناه زنای با محارم در کعبه برابری میکند. یعنی اگر روزی تو را بین دو گناه مخیر کردند یکی زنا و دیگری غیبت بهتر است گزینه اول را انتخاب کنی. حالا اگر غیبت ما با واقعیت تطابق نداشته باشد و به نوعی دروغ باشد میشود تهمت. حالا گناه تهمت چه اندازه است خدا میدانم. شاید چند تا از دلایل این همه نکوهش غیبت این باشد که غیبت کردن به نوعی تبلیغ کردن گناه است و گاهی قبح و زشتی گناه را میشکند و همچنین آبروی یک فرد را میریزد و تجربه نشان داده فرد بیآبرو دست به هر گناهی میزند. آن هم علنی!
ب: در بوغ و کرنا کردن فساد چندهزار میلیاردی، این همه حجم سخن درباره اسیدپاشی، پخش و انتشار تصاویر و فیلمهای داعشیان و بسیار موارد دیگر بیش از اینکه تاثیر مثبتی داشته باشد شکستن قبح گناه، و به گونیای تبلیغ گناه بود. مثلا آنقدری که دریاره فساد چندهزار میلیاردی تبلیغ کردند نتیجه چه شد؟ اینکه سالهای بعد مردم حساسیت خود را نسبت به دزدیهای بزرگ از دست دادند. نتیجه در بوغ کردن اسید پاشی و این همه مانور تبلیغاتی درباره اسیدپاشی چه بود؟ اینکه افرادی که حتی به ذهنشان خطور نمیکرد جرمی به بزرگی اسید پاشی اکنون به شوخی به دختران آب میپاشند تا آنها را بترسانند!! نتیجه تبلیغ فیلمهای داعشیان چه بود؟ مایی که تحمل دیدن ذبح یک مرغ را نداشتیم به راحتی مرگ وحشیانه کودکان و زنان را ببینیم و دردمان نیاید.
ج: منظور این نیست که به هیچ شکلی درباره وقایع سخن نگوییم. اما به قطع و یقین این روش نتیجه عکس میدهد، البته اگر هدفمان اصلاح است! مثلا در نقل وقایع این چنینی باید مواظب باشیم همراه با «غیبت» و یا «تهمت» نباشد و نباید به سادگی از گناه دیگران سخن بگوییم. نباید جرمها را صرفا نقل کنیم و همچون نقل و نبات در زبانمان بچرخانیم. کافی است مدتی به شوخی و خنده، به بازی و سرگرمی درباره سیگار حرف بزنیم، خواهید دید که اگر سیگاری نشوید، حساسیت خود را نسبت به کشیدن سیگار از دست میدهید. پس به نظر من باید فرق باشد بین سخن گفتن درباه خوبیها و سخن گفتن درباره بدیها. بیان و لحن باید تغییر کند.
+ بلاگفا کار پلیدی کرد که خودسرانه قالب نازنینمو عوض کرد. به زودی چوبشو میخوره.
+ دیشب در هیئت به این فکر میکردم که اگر زمین کربلا نداشت، زمان عاشورا نداشت، چه داشت؟ چگونه سرش را بالا میگرفت؟ قبول دارید قیام حسین(ع) زمین و زمان را سربلند کرد؟ بحث کنیم!
+ روحش قرین رحمت