وبلاگ علی سواری

یادداشت، گزارش، تحلیل و روزمره‌نویسی

۴۲ مطلب با موضوع «مذهبی :: خاطرات» ثبت شده است

گاهی...

گاهی می‌شود که بخواهی بروی دانشگاه به عابر بانک‌ات دخیل ببندی، و ببینی عدد ۸۰۰۰ ریال را نشان دهد، کیف پول با ‌‌نهایت شرمندگی یک هزاری، یک پانصدی و یک صدتومنی را، به کارت اتوبوست پناه می‌آوری و می‌بنی نمی‌تواند عددی بزرگ‌تر از عدد ۴۵۰۰ ریال را نشان بدهد.

لبخند می‌زنی چون می‌بینی منطقی نیست ریسک کنی و به دانشگاه بروی چرا که در مسیر برگشت معلوم نیست اتوبوسی گیر بیاوری پس راه را کج می‌کنی به سمت منزل و تصمیم می‌گیری یکی دو کیلومتر تا منزل را پیاده روی کنی.

در بین مسیر با خود فکر می‌کنی آن همه پولی که ابتدای ماه داشتی چگونه به یکباره تمام شد؟ که ناگهان دوستی جلوی پایت می‌ایستد، با یک ماشین آنچنانی. کل ذوق می‌کند که تو را بعد از مدت‌ها دیده است و اصرار می‌کند که تو را به منزلت برساند ولو به قیمت اینکه راهش دور شود.

سوار می‌شوی. از خود می‌گوید و از تو می‌پرسد. و تو می‌گویی و می‌شنوی. از خاطرات تلخ و شیرین. چند دقیقه‌ای سکوت می‌کنی، بیرون را نگاه می‌کنی و خاطراتت را مرور می‌کنی.. پنج سال پیش... بعد از آن همه جفا در حق تو از تو چهارصد تومن قرض می‌خواهد و تو به او می‌دهی. بعد از دو سال پولت را پس می‌دهد آن هم نه تمام و کمال... بگذریم.

می‌گوید خودش را مدیون تو می‌داند. و منتظر فرصتی است که جبران کند. ولی چیزی در وجود تو اجازه نمی‌دهد تو لب از لب بگشایی. از چیزی که از آن بیزاری، قرض!

شب به مسجد می‌روی که نماز بخوانی. که دوست دیگری را می‌بینی. یادش می‌آید که ده هزار تومنی به تو بدهکار است. پول را به تو می‌دهد و تو با خونسردی تمام نیمی از این پول ناچیز را صرف خرید شارژ می‌کنی که مبادا واتس اپت تعطیل شود! و قاه قاه می‌خندی به ریش خودت و این همه بی‌پولی و بی‌خیال!

طبق معمول گذرت به مغازه صمیمی ترنی دوستت می‌خورد. از همه چیز سخن می‌گویی و باز هم نمی‌توانی لب از لب بگشایی، نه اینکه نخواهی! چیزی در وجودت نمی‌گذارد بگشایی. و تو همچنان به این چیز احترام می‌گذاری و کوچکش نمی‌کنی.

ملالی نیست! راه‌های کمتر از ۳ کیلومتر را پیاده روی می‌کنی و ما بقی را اتوبوس سوار می‌شوی! تا موعدهای مقرر برسد. و طلب‌هایت را پرداخت کنند، طلب‌هایی که هر کدامشان کافی است برای چند ماه دیگر تو.

آن چیزی که در وجود توست خوش است، و تو هم خوشی به خوشی او، و خوشحالی که مستمندی از بین تمام آدم‌ها همچنان تو را انتخاب می‌کند برای درخواست کمک، یک پانصد تومنی را سوا می‌کنی و به او می‌دهی! و خیالت نیست که نداری، و این تنها برایت مهم است که هیچ کس بویی نبرد. حتی نزدیک‌ترین آدم‌ها، حتی پدر و مادر!

روز‌ها می‌گذرد و تو همچنان گزینه صبر را روی میز گذاشته‌ای، تا اینکه به خود می‌آیی و می‌بینی فرصت رو به پایان است، ترس اینکه مبادا به آرزویت نرسی تمام گفتمانت را تغییر می‌دهد، گزینه دیگری برایت باقی نمی‌ماند، نه روی آن را داری که طلب‌هایت را پیش از موعد مقرر طلب کنی و نه روی آن داری ظاهرسازی را تغییر دهی. باید پول قرض کنی! چرا که موضوع فرق کرده است، موضوعی که به قدری مهم و ارزشمند است که معصوم هم در این شرایط توصیه به قرض کرده‌اند، خدایا می‌شود از این آرزو گذشت؟

حالا پیش چه کسی بروی؟ به خود می‌آیی و می‌بینی نزدیک‌ترین آدم‌ها دور‌ترین گزینه‌های تو هستند، نمی‌دانی چرا ولی مطمئنی نمی‌توانی در این موضوع با آن‌ها سخن بگویی.

و به یکباره فردی به خاطرت می‌آید، فردی که هیچ حقی گردن او نداری، تاکنون هیچ لطفی به او نداشتی، ولی دوستش داری، فردی که خاکی‌ترین فرد در نظر توست، بی‌اندازه صاف و ساده، فردی که نه به ذهنت می‌رسید روزی از او پول قرض کنی و نه قطعا به ذهن خودش، اما به قدری احساس نداری و راحتی با او می‌کنی که انگار دیگر کس دیگری در این دنیا برای در میان گذاشتن این مشکل با او داشته باشی!

مثل همیشه با پررویی تمام و بدون هیچ ان و منی به او سخن می‌گویی...

+ این داستان ادامه دارد!
۲۲ آبان ۹۳ ، ۰۷:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

آرزویی که به قبر رفت

از آرزوهای من این بود که دانشگاه امام صادق(ع) قبول بشم. و به شکلی محضر آیت الله مهدوی کنی، این مرد اخلاق را تجربه کنم. بودن در کنار شخصیت این چنین بزرگی همیشه برای من آرزو بوده، که این آرزو به قبر رفت، در حالی که من به قبر نرفتم...

+ روحش قرین رحمت

۰۱ آبان ۹۳ ، ۰۷:۲۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

وقت

اصلا حس خوبی ندارم از اینکه مدتیه به قدری وقتمو پر کردم که نه تنها وقت تلفن زدن به عزیزترین دوستانم را ندارم بلکه حتی یادم رفته مکتوبی دارم.

+ البته پرکار بودن بخشی از وجودم شده!
۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

شهر خوک‌ها

فکرش را بکنید خواهر کوچک خود را برای دیدن فیلم کودکانه‌ای به سینما ببری. و در یک آن متوجه شوی صندلی جفتی شرم، غیرت و حیا را یکجا قی کرده‌اند و دخترک و پسرکی به هوس‌رانی مشغولند. خوب که دقت کنید علاقه جوانان به کشیدن شهوت به کف خیابان‌ها و پارک‌ها و سینماها و کلا در مقابل دیدگان عمومی دارد شهرهای ما را به شهر خوک‌ها مبدل می‌کند. به نظرم با اینگونه افراد فقط باید با ون و سرباز برخورد کرد.

+ تا به حال یک فیلمفارسی1 کودکانه ندیده بودم.

1: فیلمفارسی به فیلمی گفته می‌شود که تنها ویژگی ایرانی بودنش زبان فارسی است.

۲۹ شهریور ۹۳ ، ۰۶:۵۱ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

جمعه

جمعه را خیلی دوست دارم. خیلی برام مهمه. معمولا سعی می‌کنم جمعه‌ها خیلی کمتر از روزهای عادی بخوابم. از صبح زود برنامه ریزی می‌کنم تا شب آخر وقت که از لحظه لحظه اش استفاده کنم. و اتفاقا شیرین‌ترین ساعت جمعه همون دم غروبشه. 

+ چشتون روز بد نبینه، خواهر کوچیکمو برده بودم سینما واسه فیلم شهر موش‌ها! یعنی ی وضعی ها! فرصت شد حتما تعریف می‌کنم.
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۳۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

برو خودتو مسخره کن |:

در هر مسافرتی معمولا چیزی را گم می‌کنم. این مسافرت چیزی را گم کردم که از دوره ابتدایی داشتمش و یار همیشگی من بود. اونم یک مسواک بسیار خوب با رنگ صورتی که مادرم وقتی اول ابتدایی بودم بهم هدیه داده بودش! خیلی نارحت شدم که گم شد؛ واقعا دوسش داشتم.

+ همونجا یک مسواک خریدم متوجه شدم مسواک هم تاریخ انقضا داره!
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۶:۲۸ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

الاغ پولدار

نمیدونم از این پولدارای پر افاده خارج نشین تا حالا اومدند خونتون؟ بعد از بیرون رفتنشون قشنگ تا یک هفته از خودت و زندگیت بدت میاد؛ اینقد که نداشته‌هات رو به رخت میکشند. اینجور آدما را باید بدی دست برادران داعش سرشون را ببرند تا قدر عافیت را بفهمند، و ته دل خونواده‌های پرشور و نشاط را خالی نکنند.

+ بعضی کامنتهام از پستام ارزش محتوایی بیشتری دارند.
۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۳۷ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

عصمت های جوانی

آره! خوشکلی...
خوشتیپی...
راحت میتونی از همه دلبری کنی...
به اینم فکر کن به این پسری که تو ماشین اینطور تنت را بهش چسبوندی، و احتمالا داری لذت میبری، و اونم داره از خجالت آب میشه، تا قبل این گرمی تن هیچ دختری را لمس نکرده؟ اینم مثل حجابت فقط مربوط به خودته؟ میدونی بعد از پیاده شدنت، گرمی تن تو... ماری تو وجودش زنده میکنه؟ که نیشش به افراد معصوم دیگه ای میخوره!؟ دخترکان جامعه ما چی شد که به اینجا رسیدند...؟

+ ما آدما نسبت به بعضی گناهان معصومیم. حتی فکر انجام دادنش به سرمون نمیزنه. مثل مشروب، مثل قتل، مثل مثل... گاهی شنید و یا دیدن و یا لمس کردن های ناخواسته، عصمت های جوانی ما را لکه دار میکنند. مواظب عصمت هاتون باشید که اگه از دستشون دادید راه جبران ندارند.
۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

مختلط !?

کسی نیستم که حرفم را واسه خوش آمد کسی بزنم و یا بخاطر خوش نیومدن بعضیا قورت بدم. آنچه که به نظرم باید بگم را میگم...

+ ادامه مطلب
ادامه مطلب...
۱۹ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۲۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

اعتماد به نفس یا اعتماد به سقف!؟

ضربات سهمگینی که اعتماد به نفس بالام به من زده معلم ریاضی دوم و سوم دبیرستان به من نزده.

+ میبرتت تو توهم... تو افق محو میشی!
۱۲ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۲۶ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

تعطیل است! سوال نفرمایید

...

+ چیزی نیست. تا اطلاع ثانوی مکتوب نیستم. علی‌ام. همین
+ ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش/بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

زبان تخصصی

من الاغ رو بگو چقد آخر پاسخنامه منت استاد رو کشیدم. چقدم امید داشتم به تاثیرشون. زبان تخصصی را در کمال خفت و خاری 13 گرفتم.

+ اعصاب خراب...
+ پست بعدی: «نر کُشی در کشور نر محور»
۱۳ دی ۹۲ ، ۱۹:۰۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

اینجا همه گرگند میخوای بشی مثل برّه؟ بذار چشم و گوشتو وا کنم یه ذره...

مدتی با دوستانم بحثی داشتم راجع به عدم رعایت حقوق کپی رایت نرم افزارها توسط ما ایرانیان که مدعی اسلام هم هستیم. در این موضوع جدی بحث می‌کردم و میگفتم برای مثال ما سالانه هزاران دلار از مایکروسافت دزدی می‌کنیم چون از محصولاتش رایگان استفاده می‌کنیم. راه حلی که پیشنهاد دادم این بود که باید استفاده کردن از نرم افزارهای رایگان را ترویج کنیم. تصمیم گرفتم از خودم شروع کنم و در قدم اول ویندوزم را پاک کنم و سیستم عامل حرفه‌ای لینوکس (که رایگان هستش) را نصب کنم. توزیع SUSE را پسندیدم. وارد سایت رسمیش شدم. برای دانلود رایگان باید عضو می‌شدم. برای انتخاب ملیت هر چی گشتم نام ایران نبود. گفتم شاید این هم یک اقدام تلافی جویانه است اعتنا نکردم و کشور همسایه افغانستان را انتخاب کردم. همچنان با همان روحیه یک انسان فرهیخته و متمدن داشتم مراحلش را یکی پس از دیگری فتح میکردم تا اینکه با این توافق‌نامه که همه ملزم به پذیرشش بودند مواجه شدم! طبق این توافق‌نامه باید متعهد بشم ملیت، مقیم و یا تابع کشورهای کوبا، سوریه، ایران، کره شمالی و سودان نیستم. چون ممکنه ازش برای مصارف تروریستی سلاح‌های شیمیایی، هسته‌ای و یا موشک استفاده کنم. هیچی دیگه برگشتم ویندوز 7 نسخه نهاییش را رایت کردم و با آرامش روان نصب کردم.

+ فکر می‌کردم چون از حقوق اونها دارم دفاع می‌کنم خیلی با فرهنگم در حالی که گاهی با فرهنگ شدن مترادفه با هالو شدن.
۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۳:۳۶ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری

ش یا پ

اضطراب/یاس/استرس/نگرانی/گرما/تنهایی/پیاده/دلهره/شرم/عصبانی/گرما/تنهایی/دلتنگی/خستگی/آشوب/کم‌خوابی/آشفته/تنهایی/خستگی/فشار/استرس/اضطراب/تنهایی/ریسک/تنهایی/حرص/خطا/حسرت/پیاده/تنهایی.

+ دوست نداشتم سومین ماه تابستون عزیز هم تموم شه و من یک مطلب نذاشته باشم.
+ دعا کنید برام...
۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۵۲ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی سواری