چه خواب نازی بود. به زور منو ساعت 6 بیدار کردن. و به کمک چای تونستم صبحانهمو میل بفرمایم. یهو سوالی اومد به ذهنم که ریشه 3 حرفی کنکور چیه؟

که دیدم پدرم دوباره دراز کشید، میگه یه چرت میزنم! بابای ما رو باش چقدر بیخیاله! بالاخره تونستیم متوجش کنیم که بابا جان نیم ساعت دیگه درها رو میبندن. باید سریع بریم. یادم اومد نه مداد دارم و نه پاکنو بقیه موارد لازم. که فقط مداد جور شد. کارت ملی رو هم مادرم یادم اورد.

اوووه! چه ترافیکی روبرو دانشگاه شهید چمران درست شده! از ماشین پیاده شدم و بعد از چاق سلامتی با دوستان رفتم تو.

دانشکده مهندسی طبقه اول انتهای راهرو آموزش. خیلی خوابم می اومد. فکر کنم ساعت 8 آزمون شروع شد.عمومی ها رو سعی کردم با دقت جواب بدم. زیاد سخت نبودن. از خستگی داشتم از حال می رفتم! دین و زندگی رو تا وسطا جواب دادم و انگلیسی رو نرسیدم حتی نگاه کنم. حالم گرفته شد. مهم نیست! سال دیگه!

با یک طمئنینه ی خاصی شروع کردم به خوردن بیسکویتی که داده بودن. نان روغنی. به موانعی فکر کردم که مانع شدن درس بخونم تا کنکور رو بهتر بدم. و به برنامه ای که باید برای آینده بریزم که موفق تر بشم. سوالات اختصاصی رو ورق زدم. حیف شد. بیخیال! سال دیگه!!

پشت پاسخنامه ریز و خوش خط نوشتم چیزی که ذهنمو به خودش درگیر کرده بود؛

چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی!؟

              واقعا چرا؟!

                                         chera-ali.blogfa.com                  

پاسخنامه رو تحویل دادم و اومدم بیرون. تر جیح دادم، پیاده برم خونه. 20 دقیقه بیشتر راه نیست. از پل پنجم. کارون دیگه خیلی پیر شده! جون دیگه نداره! که ناگهان دیدم زیر پل پلیسها جمع شدن. رفتم. آره کارون دوباره جون کسیو گرفته! پیرمرد شده بود عین مجسمه پلاستیکی. شنا میکرده بعد غرق شد. شایدم کسی کشته باشدش! نمیدونم. ول کن بابا بریم خونه! داوباره به این فکر کردم که ریشه 3 حرفی کنکور چیه؟ اصلا ریشه 3 حرفی داره؟ بگذریم.