سبزه، درشت اندام و کمی قدبلند تر از من بود. سوم راهنمایی همکلاس شدیم. یه نیمکت می نشستیم. طبق معمول نیمکت های آخر می نشستیم. میدونستم دانش آموز زرنگ و باهوشیه، چند سال شاگرد اول شده بود. یجور رقیب خودم بود. خیلی با هم بحث می کردیم. خیلی با هم اختلاف نظر داشتیم. اصلا نمی تونستم باهاش کنار بیام. البته پسر خیلی خوبی بود. من یه ذره بد بودم! خصوصا اینکه یه کوچولو حسادت هم نمک کارم شده بود! تقریبا همچین وقتایی بود که دیگه نیومد مدرسه! خیلی کیف کرده بودم! بعد دیدم نه بابا قضیه خیلی جدیه! ترک تحصیل کرده بود! بعضی از معلما و مدیر مدرسه رفتند باش صحبت کردند که برگرده قبول نکرد که نکرد. تو طول هیجده سال زندگی  پربرکتم (http://www.blogfa.com/cmt/images/19.gif) اون سال تنها سالی بود که شاگرد اول کلاس شدم

+ هنوزم همون دکه سیگاری رو داره و سیگار میفروشه!!

+ کلا همین دیگه! فکر کنم کافی باشه! نه؟!