یاران من!

با شما سخنی دارم!

سخن من از اهل فسق و فجور "نیست"

سخن من از فرهیختگانی است که داعیه روشن ضمیری دارند.

سخن از آنانی "نیست" که اسلام آورده اند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند!

سخن از آنانی است که پرده حیا را دریده اند و به جنگ با انسانیت انسان آمده اند.

سخن این "نیست" که دیکتاتور مآبانه پی آزادی میگردند!

سخن این است که چگونه افرادی که هنوز در اسارت تعصبات کورکورانه هستند می خواهند آزادی ما را تامین کنند؟!

سخن این "نیست" که [فقط] برای رسیدن به قدرت از آزادی دم می زنند!

سخن این است که اینان خود در اسارت اند.

دلخوش اند که سنگ آزادی را به سینه میزنند.

واژه ای که در قفس پی معنای حقیقی خود است!

قفسی که انسان برای خود ساخته است.

انسانی که اصالت خود را حیوانیت میداند.

حیوانیتی که در بند شیطان است.

این همان زندان است!

تو آزادی را برای جسمت می خواهی و من برای جان

آزادی تو زندان روح و فطرت من است.

کنج فراقتی، خارج از قفس، در حین پرواز، به دروغ آزادی پی بردم. وقتی که دیدم بندی نازک و لطیف تو را به هر کجا که می خواهد می کشد!

دلخوشی به پرواز و هوایی آرام و لبخند بیگانگان و شعار های زیبایی که بر زبان تو جاری است. اما ریشه اش در دل نیست، در باد است.