مادرم، و من. و خواهر بزرگترم و باز هم من. جمعیم دور هم. گل میگیم و گل میشنفیم. خواهرزاده عزیزم از خواب بلند میشه...

ــ خواهر گرام: دخترم! زهرا! بیا تو بغلم عزیزم

ــ خواهرزاده گرام: اوواا (گریه)

هنوز زبونش باز نشده! ولی مشخصه که داره ناز میکنه

مامانم به خواهرم میگه چرا نمیری بغلش کنی؟ خواهرم جواب میده که می خوام خودش بیاد سمتم. مادرم (با همون لحن دلسوزانه و مهربون همیشگی)در جوابش چیزی میگه که هم من تحت تاثیر قرار میگیرم و هم خواهرم. گفتش شخصیت بچه رو خورد نکن. به غرورش احترام بذار.  توقع داره تو بری سمتش. اون فرقی بین تو و خودش نمیدونه. از الان بهش احترام بذار تا اون هم در اینده به تو احترام بذاره.

+ فقط یک نفر میتونه بفهمه چرا این پست رو گذاشتم. که اونم خبر نداره من وبلاگ دارم!

+ سهراب راست مي گفت که :" ايران ؛ سرزمين مادران خوب و روشنفکران بد است".

+ تقدیم به مادرعزیزم و همه مادران مهربان.