از  سعدي (عليه الرحمه) شعری در سایت فارس نقل شده که برام خیلی جالب بود! نقل حتما بخونیدش. در ادامه مطلب بعلاوه اون چند شعر دیگه هم اورده شده. حتما نگاشون کنید.
چنان قحط سالي شد اندر دمشق
كه ياران فراموش كردند عشق
چنان آسمان بر زمين شد بخيل
كه لب تر نكردند زرع و نخيل
بخوشيد سرچشمه هاي قديم
نماند آب جز آب چشم يتيم
نبودي به جز آه بيوه زني
اگر بر شدي دودي از روزني
نه در كوه سبزي نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
در آن حال پيش آمدم دوستي
كزو مانده بر استخوان پوستي
وگرچه به مكنت قوي حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم اي يار پاكيزه خوي
چه درماندگي پشت آمد بگوي؟
بغريد بر من كه عقلت كجاست؟
چو داني و پرسي سؤالت خطاست
نبيني كه سختي به غايت رسيد
مشقت به حد نهايت رسيد
نه باران همي آيد از آسمان
نه بر مي رود دود فرياد خوان
بدو گفتم آخر تو را باك نيست
كشد زهر جاني كه ترياك نيست
گر از نيستي ديگري شد هلاك
تو را هست بط را از طوفان چه باك؟
نگه كرد رنجيده در من فقيه
نگه كردن عالم اندر سفيه
كه مرد ارچه بر ساحل است اي رفيق
نياسايد و دوستانش غريق
من از بينوايي نيم روي زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
نخواهد كه بيند خردمند ريش
نه بر عضو مردم نه بر عضو خويش
يكي اول از تندرستان منم
كه ريشي ببينم بلرزد تنم
منغص بود عيش آن تندرست
كه باشد به پهلوي بيمار سست
چو بينم كه درويش مسكين نخورد
به كام اندرم لقمه زهر است و درد
يكي را به زندان درش دوستان
كجا ماندنش عيش در بوستان؟

¤ نيرنگ جديد و تازه ات باز از چيست؟...
اي فقر!برو كه جاي تو اينجا نيست
تا خواب تو را به هم زنم مي گويم
استان جديد كشورم سومالي ست (رباعي هاي معين اصغري)

¤ خوشحال كن اي شيعه دل مولا را
بردار دوباره كيسه خرما را
بايد كه دوباره امتحان پس بدهي
درياب گرسنگان آفريقا را (سيد محمد مهدي شفيعي)

¤ باران شديد غصه را باور داشت
افكار غريب و ساده اي درسرداشت
چشمان رمق رفته و نازش انگار
احساس شب يتيم بي حيدر داشت (سيد مهدي مرتضوي)

¤ ننگ است كه بر شراب اصرار كنيم!
بايد كه طريق توبه تكرار كنيم
چون سفره ي درد شد شبي پهن، دلم!
خوب ست به خاك ما هم افطار كنيم (محسن نقدي)

¤ صحرا و جهنم مسقف نشده
فقر...آه از اين داغ مخفف نشده
اي واي به ما... واي كه راضي شده ايم
به روزه كودك مكلف نشده
چشمش پر و دست هاي او خالي بود
درحسرت يك ثانيه خوشحالي بود
يك جرعه ي آب... يك تكه نان
اين آرزوي كودك سومالي بود (امير مرادي)

¤ از دست زمين و آسمان دلگيريم
افسوس همه يكي يكي مي ميريم
حرف دل ما گرسنگان يك حرف است
از اين شكم هميشه خالي سيريم... (محمد مرادي نصاري)

¤ كي گفته كه چشمان قشنگش تار است؟
كي گفته كه فرزند گلم بيمار است
يك سال فقط روزه گرفته، امروز
يك ساله من منتظر افطار است (رباعي هاي حسن صنوبري)

¤ بيزارم از اين زندگي سودايي
از اين همه دلبستگي دنيايي
اي كاش دلم خوشه اي از گندم بود
در دست گرسنگان آفريقايي (رباعي هاي ميلاد عرفان پور)