«چند روزی در آمستردام و لندن و بلژیک و پاریس می چرخاندیم و روابط اجتماعی تازه ای یاد می گرفتند و آرزوی اروپایی شدن را در دلهایشان به وجود می آوردیم. بعد اینها را به کشورهایشان می فرستادیم که در آنها برای همیشه به روی ما بسته بود. ما در آنها راه نداشتیم، ما نجس بودیم، ما دشمن بودیم. و روشنفکرهایی را که درست کرده بودیم فرستادیم به کشورهایشان. بعد از آمستردام و بلژیک و پاریس فریاد می زدیم «برادری، انسانیت» بعد می دیدیم پژواک صوت ما از دهان همین روشنفکرها عین سوراخ آب حوض پس می آید... هر وقت ساکت می شدیم آن ها هم ساکت می شدند. هر وقت حرف می زدیم، انعکاس وفادارانه و درست صوت خودمان را از حلقوم هایی که ساخته بودیم می شنیدیم. مطمئن شده بودیم این روشنفکران هرگز کوچک ترین حرفی برای زدن جز آنچه در دهانشان گذاشته ایم ندارند بلکه حتی حق حرف زدن را هم از مردم خودشان گرفته اند» مقدمه ژان پل سارتر بر کتاب فرانتس فانون (مغضوبین روی زمین)
 + به نقل از جراید