مطالب و تحلیل‌های مختلفی درباره مرگ جوان هنرمند مرتضی پاشایی نوشته شد. و شاید مهمترین و جنجالی ترین تحلیل را یوسف اباذری در دانشگاه تهران مطرح کرد. متاسفانه اکثر نوشته‌هایی که تا همین حالا ادمه دارند بیشتر از جنبه سیاسی این موضوع را بررسی کرده بودند.

معتقدم در ابتدا عده‌ای بنا داشتند از انرژی زیادی که جوونها از شنیدن خبر تلخ مرگ پاشایی پیدا کردند سواستفاده کنند و یک جو تند سیاسی و حتی ضد دینی ایجاد کنند. چیزی تقریبا شبیه به مرگ سیمین بهبهانی ایجاد شد. این خانم با وجود اینکه خودش و خانواده مسلمانی داشت ولی اصلا اجازه داده نشد سنت‌های اسلامی رعایت شوند. در مرگش شعار می‌دادند و کف می‌زدند، چه بسا تعداد زیادی از این افراد حتی یک کتاب از این شاعر نداشتند ولی رویکرد شخص شاعر باعث شد عده‌ای مرگش را فرصتی برای تخلیه عقده‌هایشان بکنند. گرچه فرزند این شاعر نسبت به این اوضاع واکنش نشان داد. لیکن سخنان این فرزندان بر جو ایجاد شده تاثیری نگذاشت.

تشییع جنازه سیمین بهبهانی

ولی به شهادت تصاویر و فییلم های منتشر شده پاشایی تشییع جنازه باشکوه، محترمانی و اسلامی داشت. کاری خلاف ادب و توهین آمیز صورت نگرفت. و در تشیع جنازش همه شرکت کردند و از هر قشری شرکت کردند. چه شد که پوزه فرصت طلبان به خاک مالیده شد و نتوانستند مرگ پاشایی را پیراهنی برا دامن زدن به فاصله‌ها و تفرقه تبدیل کنند!؟ سوالی که جوابش میتواند کمک زیادی به همه صاحب نام‌ها بکند، که مبادا روزی جنازه ها معبری برای رسیدن به اهداف شوم فرصتطلبان مبدل گردد.

موضوعی که به نظر می رسد ریشه در صحبت های پدر و مادر وی داشت. و به نظر من چیزی که اثر سخنان پدر وی را دوچندان کرد صحبت از گذرنامه و ویزای کربلای پاشایی بود. نام حسین و کربلا همیشه وحدت آفرین بوده است. نام حسین همیشه باعث شده است که کدورت ها رف شوند و مهربانی دو چندان شود. تشییع جناره پاشایی میتوانست یکی از جنجالی ترین و پر چالش ترین تشییع جنازه های بعد از انقلاب گردد. و واقعا اینچنین ظرفیتی را هم داشت. لیکن نام حسین آبی بود بر آتش.