۴۲ مطلب با موضوع «مذهبی :: خاطرات» ثبت شده است
آبجی کوچیکه سوالی کرد، لازم شد داستان لیلة المبیت رو براش تعریف کنم. گفتم که پیامبر در اون شب از مکه به مدینه مهاجرت کرد...
آبجی کوچیکه: خوش به حال پیامبر! خودش مکه بوده بعد مدینه هم میره! ولی ما هیچ جا نمیریم!
من ((:
مادر ((:
حاضرین در مجلس ((:
اهل البیت ((:
پیامبر ((:
ملائکة الله ((:
خدا ((:
+ به امید خدا امسال آبجی کوچیکه دانش آموز میشه
۰۷ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۱۹
۰
۰
علی سواری
باید اعتراف کنم امشب مزخرفترین افطاری عمرم را دعوت شده بودم. اونم در رستوران گردون. با یه مش کت شلواری کرواتی. با انواع دسر. و بهترین غذاها. با نونای داغ تازه پخت. و بهترین دست پخت. همه چیز بود ولی مزخرف بود. واقعا دلم به حال اونایی که از اومدن به چنین جاهایی لذت میبرند خیلی میسوزه. به گمانم همچین آدمایی تو عمرشون هرگز سر یک سفره افطاری باصفا ننشستند.
+ نشون به این نشون که ساعت 11 شده و هنوز نماز نخوندم.
۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۸:۳۶
۰
۰
علی سواری
یه مدت 6 یا 7 ماهه تارک الچای بودم. بعد که برگشتم متحیر موندم چطور این نوشیدنی حال به هم زن را با ولع میخوریم! اصلن یه بوی بدی هم میده، ولی چون عادت کردیم حالیمون نیست!
+ کیف ماه رمضان به سحریاشه. از دست ندین این ساعت های طلایی رو.
+ سحر امروز بیدار نشدم |:
۲۴ تیر ۹۲ ، ۱۱:۲۱
۰
۰
علی سواری
دوست خوب رحمت خداست، قدرشو بدونیم...
+ راستی رحمت خدا هم یک دوست خوبه؛ ساده از دستش ندیم.
۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۲:۱۳
۰
۰
علی سواری
در این چند روز اخیر اعتقادم به دو چیز خیلی قویتر شد:
۱. اینکه به بچه اصلن نباید رو داد
۲. توفیق که نباشه زمین و آسمون را به هم بدوزی کار خوبه نمیشه
+ البته عدم توفیق از عواقب گناهانمون هم هست.
۱۰ تیر ۹۲ ، ۰۶:۳۰
۰
۰
علی سواری
تو دانشگاه اگه میخوای نمره بیاری این را همیشه در ذهنت داشته باش؛ استاد خودت را دشمن خودت بدون و هیچوقت فریب راهنماییهای این دشمن تا دندان مسلح را نخور. هیچ نقطه ضعفی در خودت نذار و مواظب باش این دشمن از همون جایی به تو حمله میکنه که تو فکر میکنی نقطه قوت خودت هستند! در هر لحظه آماده دفاع در برابر حملههای بیرحمانه استاد باش. از ما گفتن!
+ البته اگر موارد فوق را رعایت کردی و شکست خوردی اصلا ناراحت نباش و بدون مردانه جنگیدی و در یک جنگ نابرابری شکست خوردی.
۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۹
۰
۰
علی سواری
شاید از نظر خیلیها یک گوشی 1200 نوکیا کم ارزشتر از اونی باشه که یکی حاضر بشه بخاطرش دو روز دوندگی کنه و پانزده هزارتومان هزینه شکایت پرداخت کنه. ولی این فرق میکرد. من همیشه از داشتن گوشی خودداری میکردم. کمتر پای کامپیوتر مینشستم. گوشی که برای اولین بار باعث شد نسبت به تکنولوژی علاقهمند بشم. و ازش روزانه استفاده کنم. گوشی که برای اولین بار من را با آدمهایی آشنا کرد که فکرش را هم نمیکردم. از روزی که پدرم (تقریبا همون دم دما که تازه ایرانسل رونق گرفته بود) این گوشی را به من هدیه کرد چند دقیقه هم نمیتونستم از خودم دورش کنم، نمیدونم شاید دزدِ میخواست بگه بعضی خاطرات را باید به فراموشی بسپارم. زندگی جدید شروع کنم. ولی اون نمیدونست این گوشی حکم خاطراتی را داشت که با روحم عجین شده بودند.
+ بعد دو ماه؛ سارق خاطراتم را بخشیدم...
۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۰
۰
۰
علی سواری
اول دبیرستان: کلی تقلب کردم تا موفق شدم این درس را پاس کنم.
دوم دبیرستان: قبول شدنم در این درس چیزی شبیه معجزه بود! با اینکه تمام سوالات را کاملا شانسی جواب دادم ولی به شکل باور نکردنی نمرم شد 14
سوم دبیرستان: نمرم تو برگه شد 6 ولی معلم خیلی گلی داشتیم 12 رد کرد واسم.
پیش 1: گرفتم 5 با مستمر شد 7، تبصره زدم و خلاص شدم!
پیش 2: خرداد قبول نشدم. شهریور هم که از راه عادی هیچ امیدی به قبول شدن نداشتم، با رفیقم صحبت کردم؛ رفت به جای من امتحان داد و شکر خدا این هم با نمره 12 به خیر گذشت (:
+ اینها رو گفتم که بگم دو روز دیگه همین امتحان را دارم. و سواد من در این درس با یک بز برابری میکنه! خواستم از عمق فاجعه با خبر بشی |:
۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۴
۰
۰
علی سواری
...و من
٢١ ساله شدم/.
+ فدای دوستانی که در این مدت که نبودم یادم کردند؛
سیم سیمک،
یک پنجره برای من کافی است،
سـه نقطهـ تا زندگــی،
انتهای یک جاده،
منتظر پرواز و همچنین همه دوستانی که دوست داشتند یادم کنند و یا قراره یادم کنند :دی
+ به امید خدا حضورم بهتر خواهد شد...
۲۷ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۱۵
۰
۰
علی سواری
گاهی وقتا خواسته یا ناخواسته مجبور میشی بعضی آدما را بسپاری بفراموشی. خودت را سرگرم هزاران کار میکنی و طوری خودت را نشون میدی که اصلا انگار هیچوقت نبودند و کاملا فراموششون کردی. ولی یه ساعتهایی برای آدم پیش میان که با تمام وجود حس میکنی همونها بخش از تاریخ و گذشته زندگی تو هستند و خودت را نمیتونی فراموش کنی. چون بخشی از درون تو هستند.
+ حس غریبیه. دلتنگی رو میگم...
۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۷
۰
۰
علی سواری
مدتیه واسه صفحه دسکتاپ کامپیوترم
این تصویر رو گذاشتم.
+ به هیچ وجه یادم نمیاد اهواز
اینچنین روزهایی رو به خودش دیده باشه. باورتون نمیشه؛ روزهایی که ضریح جدید رو آوردند اهواز از تاریخیترین لحظههای زندگی من و بلکه زندگی اهواز بود.
۲۵ آذر ۹۱ ، ۱۱:۲۶
۰
۰
علی سواری
این فقط یه سواله...
+ این مطلب
یک ادامه بیربط هم دارد. البته اگر نخواندی چیزی از دست ندادی...
بعدا نوشت: از نظر خود من در اصل گناه کردن سختتر هست به این دلیل که در وجود هر انسانی سه گرایش شدید هست؛ یکی دوست داشتن خوبیها، دیگری سرزنش کننده نسبت به انجام دادن بدیها، و آخری امر دهنده به بدی، یعنی دو به یک! به عبارتی دقیقتر یک انسان عادی که مشکل روحی نداشته باشه دروغ گفتن براش خیلی سختتره، دزدی کردن حتی فکرش رو هم نمیتونه بکنه، و در کل گناه کردن براش خیلی سختتره، البته این شامل اونهایی نیست که به گناه کردن عادت دارن...
۱۰ شهریور ۹۱ ، ۰۸:۲۲
۰
۰
علی سواری
دقیقا پارسال شبی مثل همین شبها بود که از کوره در رفتم؛ جوش زدم و صدامو تو خونه بلند کردم…
+ فقط خواستم بگم اون شب رو فراموش نکردم
۱۶ تیر ۹۱ ، ۰۷:۱۰
۰
۰
علی سواری
اینقد منتظر معجزه نباش/همه فعل و انفعالاتی که در اطرافت میبینی معجزه هستند/ولی اینقدر به دیدنشون عادت کردیم/که خیال برمون داشته باید همین باشه/و غیر از این نمیتونه باشه/یعنی تا بوده همین بوده!/نه عزیز من/ اینطور نیست/.
+ خدا را با خودمون مقایسه میکنیم، فکر میکنیم برای خدا شکافتن رود نیل از افتادن یک برگه درخت سخت تره!
+ عجب حوصله ای دارد خدا! چه نفهمم من!
۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۳۶
۰
۰
علی سواری